لحظه های سمج و طولانی ، شبهای فشرده و نورهای کهنه ، خیمه های افراشته و پراکنده این سو و آن سو و پندارهای بیرون این شعب به محاصره درآمده دشمن، گویی بر قلب یاران چنگ می زد.
پندارهای دور از ذهن که دشمنان حتی لحظه ای هم از به هم بافتنشان خسته نمی شوند، دل یاران را به درد می آورد.
زهر حرفهای کشنده ای که دل آسمان شعب ابی طالب را هم زخمی می کند و طعن واژه های گستاخ و گسیخته که قلب مهربان پور نورترین ستاره آسمان که اکنون بر زمین محصورش کرده اند را می خراشد.
اکنون یاران ستاره تنها و در تنگنای آفتاب سوزان و حصار تنگ بیابان شعب نشسته و صبورند و از نیشتر کنایه بدگویان زخمی و شکسته دلند.
در این حصر دشمن چه روزها و چه شبهایی آرام آرام از پی هم می گذشتند ، و مگر تمام می شد آن شبها و روزهای سمج و طولانی؟
نگاه یاران ستاره در هم گره می خورد در بازی آسمان و زمین شعب ابی طالب .
حرفهای گزنده قریش خاری در گلوی مردان مرد روزگار می شد و زهر سخنان دردناکشان راه نفس ستاره ویاران آسمان را در سینه می بست.
واژه های جسور بیرون می جستند از زبان بد گویان و سخنان غریب یاوه گویان و طعنه زنان به سخره می گرفتند یاران حق را!
و چه اوهامی را در سر می پروراندند یاوه گویان و چگونه اوهامشان راست می نمود در پندار و خیالشان و این پندار افسانه وار بر لبهایشان زهر می شد و در حرکاتشان تمسخری دلپسند قلب سیاهشان می گردید!
دلشان خوش بود به این گزندگی کلام و مال و امولشان !
اما نمی دانستند که بالاخره شب خواهد شکست و سپیده خواهد دمید .
نسیم پاک و سبکپای صبح که برخیزد ، بوی گل و ریحان ستاره ،تمام تعفن کلام طعنه زنان را یکباره خواهد برد و آنان را آتشی خواهد شد در قلبشان !
در زیر آسمانی که دمادم تهی می شود از سیاهی ، عاقبت سپیدی نور تجلی پیدا خواهد کرد!
و کجایند که دریابند موج آرام و رها در نگاه زلال یاران حق جاری خواهد گشت.
و روزی مهتاب از رخت آسمان و از درون ابرهای بهاری بیرون خواهد آمد!
و عشق چشمانشان چون باران بهاری سخی و زلال بر دلهای یاران فرو خواهد بارید.
چرا که شبنم عشق یاران زلال ترین است!