سفارش تبلیغ
صبا ویژن



غلیان عواطف - نسیم صبح






درباره نویسنده
غلیان عواطف - نسیم صبح
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اسفند 1388


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
غلیان عواطف - نسیم صبح

آمار بازدید
بازدید کل :96187
بازدید امروز : 12
 RSS 

   

سالهای زیادی غلیان عواطفم را مهار کرده بودم . اما به یکباره همه درونم و ادبیات در هم پیچید . به هم ریخته ذهنم . بی جنبه ام کرده . احساس می کنم از من وجودیم فاصله گرفته ام . خیال می کنم آن شخصیت واقعی  و شکل گرفته ام نرم می شود و پوچ . بچه شده ام گویی ! خود نمی دانم . فقط می دانم بچه ها بهانه گیرند و لجباز.

نمی دانم این رفتار منطقی است یا نه ؟نمی دانم همه مثل من هستند یا نه ؟ نمی دانم از کجا شروع کنم ؟ هیچ وقت در زندگی اینقدر گیج نبوده ام . همه چیز منظم بود و به جا . منطقی با رفتاری متناسب . جلف شده ام گویا خود نمی دانم !

من آن موجود در حبسی بودم که سالها بر  ادبیات و دلم قفل زده بودم و خود را پشت حصار منطق پنهان کردم و  حال رها شده ام از اینهمه حصار.

شاید سالی دیگر و زمانی دیگر شخصیتی نو از دل این شخصیت خارج شود کسی چه می داند . فقط یک چیز را می دانم باید عاشق بود و نوشت . عشق به معنای واقعی . عاشق از درون سفر می کند به بیرون . عشق می تواند معانی متفاوتی داشته باشد . عشق به پول ُ ادبیات ُ جاه و مقام ُ ثروت ُ انسان و غیره . اما من عاشقم به تمامی . عاشق ادبیات و قلم . عاشق هر آنکه قلم می زند کلمات را . قیصر امین پور و فروغ . حافظ و مولانا . محمود دولت آبادی  و سهراب را  و... عاشقم به تمامی وجود . فقط نمی دانم سالهاست چگونه دلم تحمل این همه عشق را داشته است . گویی تلنگری بس است برای دلی عاشق . تلنگر به دست شما زده شد و قرعه فال به نام  من بیچاره زدند. امیدوارم بیچاره اتان نکنم . امیدوارم با این همه دل آشوبی هایم . دلتان را آشوب نکنم . اینقدر در تلاطمم که گویی سر بر جنون می زنم . شاید روان پریش شده ام که  به گفته  استادی ارباب جراید روزی سر از دارالمجانین درخواهند آورد. بعد از رویای نیمه شب که  در خواب دیدم  از خدا خواستم راه درست را در این راه جدید نشانم دهند .  اگر راه به بیراه می برم نجاتم دهند . در غیر این صورت موفقم بدارند!  



نویسنده » محمدی » ساعت 11:1 صبح روز سه شنبه 88 اسفند 18